آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

coopolpa

حرف های بامزه سه سالگی

مامان : ارنیکا مامان ساناز مهربون یاد بد اخلاق ؟ ا ارنیکا : مهممون با فتحه مامان : بابا محسن چی ؟ ارنیکا : خم مهممومن خم عصبانی  ( همسر گرام ناراحت نشی ها نظر شخصی خود بچه بود ) خیلی با ادبی و شیرین زبون برای هرچیزی ولو اینکه وظیفمون باشه یا حتی خیلی کوچیک تشکر میکنی مثلا یه روز جمعه که از خواب بیدارشدی خیلی محکم اومدی منو بغل کردی و گفتی : مامان سرتارت تعطیله ؟( سرکارت تعطیله ) من : آره دخترم ارنیکا : آخ جون مسی مامان جونم که سرتارت تعطیله خیلی شرمندم کردی با این تشکرت یا مثلا وقتی دستشویی می برمت میگی مسی منو شستی بعضی موقع ها که میخوام بهت یه خوراکی بدم و تو سیری خیلی بانمک...
12 آبان 1392

شروع 3 سالگی و پایان مهدکودک

یه روز صبح که بلند شدیم بریم مهد کودک توی راه شروع کردی به بهانه گیری اما چون معمولا هر روز بهانه گیری را داشتی سعی کردم با پرت کردن حواست آرومت کنم ...اما به هیچ صراطی مستقیم نبودی ! ارنیکا : مامان من دلم درد می کنه اسهال دارم !!! ببین آب بینی ام که نمی یاد دلم درد می کنه منو ببر خونه مامان بزرگم تا خالم (حالم ) خوب بشه . گوله گوله اشک می ریختی  و التماس می کردی  .از این حرف شاخام در اومد !!!خودمم از این ترفند برای جلب محبت پدر و مادرم یا از مدرسه در رفتن استفاده کردم اما نه در این سن حداقل راهنمایی !!! دلم براش سوخت ! خیلییییییی !   انگار از یه بلندی پرتم کردن پایین !خیلی سختهههههه بچت منطقی&nb...
29 مرداد 1392

خونه جدید

تا زمانی که بچه بودم ماه خرداد برام ماه امتحانات آخر سال و شروع تعطیلی ها و البته تولدم بود به همین خاطر این ماه رابا وجود استرس هاش خیلی دوست داشتم حالا هم که دیگه سر خونه و زندگی خودمون رفتیم این ماه شده برام قوز بالا قوز! چون موعد تمدید قرارداد خونس و ما حسابی در گیر و دار پرژه اسباب کشی ! از اونجایی هم که خیلی خوش شانسم هر خونه ای می خواییم اجاره کنیم صاحبخونش یه پسر داره که بختش بسته شده و تا سن 40 سالگی ازدواج نکرده آمااااااااا تا من قرارداد را می بندیم و خونه را اجاره می کنیم میشیم خوش قدم ! شازده بختش باز میشه و ما هم باید سر سالمون اسباب و اثاثیه را بزاریم رو کولمون و روز از نو !!! هی دل غافل !!! حالا اگه فکر می کنید کسی بختش بسته ش...
20 خرداد 1392

روزت مبارک اي قهرمان زندگي من، پدر

پدر تو که بازوانت خسته از کار روزمره بود و با آن بازوهای دردناک مرا در آغوش می گرفتی غم هایم را می شستی تو برای من اسطوره مقاومت، شجاعت و ایثاری تو پشتوانه محکم زندگیم هستی بودنت برایم ام ید است و تنها با فکر به تو زندگی را درنوردیدم و اینگونه تو مرد تاریخ ساز من شدی دوستت دارم پدر ای اسطوره خوبی و سخاوت   ...
3 خرداد 1392

روزت مبارک اي فرشته مهربان مادر

به دنیا آمدم تنها، با ترس و گریان که در آن لحظه تو مرا در آغوش گرفتی .... تنهایی ، ترس و غصه همه برایم در آغوشت بی معنی شد. در ناتوانی و ضعف تمام بودم که به من جان دادی و عصاره وجودت را به من اهدا کردی .... به هر بهانه به من گفتی "عاشقم هستی" ولی من اینقدر درگیر بزرگ شدنم بودم که یادم رفت محبتت را پاسخ دهم و اما تو بی دریغ به من عشق ورزیدی .... من رشد کردم و بزرگ شدم به حدی که می خواهم موجود دیگری را به این دنیا بیاورم و جای تو را بگیرم ... اما نه ... تو یکی بودی و هستی تو "مادر" من هستی و بی نظیری.... روزت مبارک ای فرشته مهربان که تنها در این روز یادم می افتد چقدر عاشقتم و بودنت چقدر به زندگیم ارزش می دهد.... روزت مبارک اي تويي که...
11 ارديبهشت 1392

خاطرات عید 92

روز 28 اسفند تا 10 شب سرکار بودم اما با انرژی و با هزار تا امیدو آرزو که یه چند روزی حسابی با دخترکم حال می کنم ... اونجوری که دلم می خواد صبح ها تا هر وقت دلمون خواست با هم می خسبیم بعد براش یه صبحونه مفصل درست می کنم تا نوش جونش بشه و لباسهای خوشگلش را که با کلی ذوق خریده تنش می کنم و با هم می ریم عید دیدنی و حسابی با هم خوش می گذرونیم از تصور تک تک با هم بودن ها ته دلم قنج می رفت و انرژیم را دوبرابر می کرد که کارهای عید را  هر چه زودتر انجام بدم. کارهای خونه تکونی و خرید را خیلی زود شروع کردم و به موفع هم کارها تموم شد اما نمی دونم یه دفعه چی شد!!! صبح 29 ازخواب بیدار شدیم و حموم عیدمون را رفتیم حسابی شستمت . لپهای گردت مثل گل انار...
20 فروردين 1392

جشن تولد رژینا

چند روز پیش زندایی مژگان زنگ زد و ما را برای تولد رژینا دعوت کرد وقتی بهت گفتم حسابی خوشحال شدی چون عاشق تولد وکیک و قر دادنی ... توی راه خیلی خوشحال بودی و همش تولد تولد می خوندی انقدر شادمانه دورخودت می چرخیدی و می رقصیدی که لذت دنیا را می بردم . تو کل تولد تو رژینا فقط می رقصیدین و تا اهنگ خاموش می شد جیغتون می رفت رو هوا !!! یه موضوعی که بارم خیلی جالب بود این بود که عین آدم بزرگها خودت را با رژینا مقایسه می کردی  مثلا وقتی رژینا می چرخید و پیرهن خوشگلش عین سیندرلا می رفت رو هوا تو هم همین کار را می کردی و تازه اعتراض می کردی که چرا پیرهنت مثل رژینا نمی ره رو هوا ! یا به موهای گوجه رژینا با یه حالتی نگاه می کردی و بعد دست رو موها...
25 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد