مای بیبی بای بای
حالا بریم سراغ فرآیند از پوشک گیرون ارنیکا جونی
پروژه از پوشک گرفتنت را از اردیبهشت ماه شروع کردم البته نه به میل خودم که صد البته با میل شما سرورمان یه چند روزی بود که چسبهای پوشکت را باز می کردی و به هیچ عنوان دوست نداشتی پوشکت کنیم و فرار می کردی ... ذهن کوچولوم اینها را یه نشونه از بزرگ شدنت داد و دیگه تصمیمم را عملی کردم و دست به کار شدم اول از همه از عروسک کوچولو بیبی برن شروع کردیم بهش غذا میدادیم و اون جیش می کرد ههه خیلی ذوق می کردی که عروسکت را می بریم دستشویی یه چند روزی به همین منوال طی شد بعد از اون جایی که از اول همیشه باهام می اومدی دستشویی و همه چیز را دیده بودی و اشراف کامل روی پروژه دستشویی کوچیک و بزرگ داشتی !!! به همین خاطر دیگه شلوارتو در آوردم و گفتم اگه دوست داری می تونی از این به بعد اینجا دستشویی کنی و تو هم خوشحال نشستی و یه دل سیر آرهههههه . از اون روز به بعد هم هر وقت من و بابایی جیش داشتیم بلند می گفتیم جیش جیش که تو هم یاد بگیری که بگی و بعد از هر دستشویی هم جایزه داشتیم که از بوس گرفته تا خوراکی .... اوضاع به همبن منوال ادامه داشت و تو را هر نیم ساعت می بردیم دستشویی روز اول 4 یا 5 تا شلوار کثیف کردی که من هیچی بهت نگفتم فقط گفتم عیبی نداره دیگه از این به بعد تو دستشویی جیش کن انقدر بهت گفتم عیبی نداره که تو هم یادگرفتی به محض اینکه خرابکاری می کنی می گی عیبی نداره ! جل الخالق !
البته چون باید مهد می رفتی و بسیار هم خجالتی تشریف داری اونجا با مربی هات ابدا همکاری نکرده بودی ... حتی با محسن هم دستشویی نرفتی و تا 8 شب که من برسم خودت را نگه داشته بودی این شد که تصمیم گرفتم پروژه را طوری دیگه ای ادامه بدیم که فقط زمانهایی که خودم بودم پوشکت نکنم چون اصلا دوست نداشتم آسیب ببینی . به همین خاطر یه روز که اومدم برات پوشک ببندم گفتی : مامان مای بیبی نه ! مای بیبی بای بای
بسیار هم وسواس داری نسبت به دستشویی های بیرون