آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

coopolpa

خاطرات عید 92

1392/1/20 10:01
810 بازدید
اشتراک گذاری

روز 28 اسفند تا 10 شب سرکار بودم اما با انرژی و با هزار تا امیدو آرزو که یه چند روزی حسابی با دخترکم حال می کنم ... اونجوری که دلم می خواد

صبح ها تا هر وقت دلمون خواست با هم می خسبیم بعد براش یه صبحونه مفصل درست می کنم تا نوش جونش بشه و لباسهای خوشگلش را که با کلی ذوق خریده تنش می کنم و با هم می ریم عید دیدنی و حسابی با هم خوش می گذرونیم از تصور تک تک با هم بودن ها ته دلم قنج می رفت و انرژیم را دوبرابر می کرد که کارهای عید را  هر چه زودتر انجام بدم. کارهای خونه تکونی و خرید را خیلی زود شروع کردم و به موفع هم کارها تموم شد اما نمی دونم یه دفعه چی شد!!! صبح 29 ازخواب بیدار شدیم و حموم عیدمون را رفتیم حسابی شستمت . لپهای گردت مثل گل انارشده بود . دوتایی با هم رفتیم آرایشگاه تا من موهامو کوتاکنم . بهونه هات  و بی حالی از اونجا شروع شد . انگار دنیا رو سرم خراب شده بود دخترک نازم مریض شده بود گریهیه مر یضی سخت که فکر کنم ویروسی بود تب و بی حالی و بی اشتهایی همش خواب بودی ... قبل سال تحویل به رسم هر سال رفتیم دو تا ماهی قرمز خریدیم وبقیه لوازم سفره را هم به لوازم های پارسال اکتفا کردیم برعکس هر سال که من با وسواس خاصی باید همه را تزیین می کردم امسال به همون سفره هفت سین ساده قانع شدم محسن با یه ذوق خاصی سفره را می چید و منم در ظاهر کمکش می کردم و خودم را شاد نشون می دادم چون دوست نداشتم لحظه سال تحویل غمگین باشیم.  به محض اینکه محسن هم غصه می خورد و میگفت الهی بچم مریضه ...می گفتم هیچیش نیست زود خوب می شه . اما همش خواب بودی حتی سال تحویل را ! موقع سال تحویل جات سر سفره 3 نفرمون که الان چندساله به شیطنت در کنارمون عادت کردیم خیلی خالی بود همین که به تک تک وسایل سفره دست بزنی و بهم بریزی و هی بگی این چه؟  اون چیه ؟ ...  تا روز 6 عید حالت خوب نبود .عین جوجه های مریض همش این طرف و اون طرف می خوابیدی من و بابایی دلمون برات کباب شده بود خوشگل من نگراناز خدای مهربون می خوام فرشته کوچولوهای خونمون را سلامت نگه داره که اگه صدای خنده هاشون تو خونمون نپیچه انگار قلبمون تو سینه نمی زنه فرشته از روز 7 حالت خوب شد و خدا را شکر سرحال شدی ... با خوب شدن حالت انگار تازه عید به خونه ما اومده بود  و به قول معرف تازه توپ سال تحوبل را ترکونده بودن صدای خنده هات و شیرین زبونی هات من و بابایی را حسابی سرخوش میکرد ماچحسابیییییییی یعنی به مسافرت نرفتمون  می ارزید به اینکه به جای مهمونی و خوش گذرونی بمونم خونه و آبمیوه بگیرم و سوپ درست کنم به سلامت شدن تن مثل برگ گلت می ارزید ... خدایا شکرت .

افضات پرنسس من :

 صبح ها تا چشمات را باز می کردی می گفتی مامان ساناز الان کجا می ریم ؟ ههههه انگار عادتت شده بود که هر روز باید یه جایی بری . منم برای اینکه سر به سرت بزارم می گفتم هیچ جا ! تو هم می گفتی نه ! بریم لباس قیمز بپوشم جوباب شبالی پام کنم کفش صدا میده را بیپوشم بریم مهمونی بگیم سلام سلام عید شما مبارک ... پیسه بخوریم ... عیدی بگیریم ... بالاااا بیاریم قهقههآخه تو یکی از مهمونی ها که رفتیم بالا آوردی فکر کردی باید تو همه مهمونی ها آرهههههه .

چند روز پیش رفته بودی یه قابلمه بزرگ 18 نفره را برداشتی و نشستی توش می گی مامان بیا منو بیپز بعد یه ذره باهات بازی کردم میگم پختم حالا پاشو برو می گی نه نمک بیزن منو بیزار رو گاز زیرش را روشن کن اشنگ بپز خندهما هم به قول خودت اشنگگگگگ (قشنگ ) پختیمت .

رژ لب شده جزلاینفک زندگیت خدا نکنه بخوایم بریم یه مهمونی سریع می ری رژ برمی داری می گی مامان بیزار لوژ بزنم اوشل بشم مژهیا می گی ماما برام لوژ بزن منم که  برات می زنم چون می خوام یه ذره بزنم فقط پاینش را می زنم سریع می گی ماما بالاش نیشخند

برای خرید رفته بودیم داروخانه که من و بابا تندتند سفارشات خرید را به آقای فروشنده می دادیم تو هم از اونجایی که شامپوت تموم شده بود و ترسیدی این وسط عقب بمونی گفتی ماما منم شامپو صولتی ندارم و قیافه من و بابا تعجبقهقهه

تازگی ها به شدت وسواسی شدی و از خیس شدن بدت مییاد تا حدی که حتی دوست نداری بعد از دستشویی خودت را بشوری و ما بعد از هر دستشویی بساطی داریم چون شما می فرمایید فقط بعد پی پی باید خودمون را بشوریم !!! منو نشور چون شورتم خیس میشه میگم خشکت می کنم ! باز قبول نمی کنی و می گی تونم که خشک نمی شه ههههچشمک

شعر بهارت هم اینه :

بهار اومد دوباره

بهار شادی می یاره

یه آسمون آبی شبها پر ازستاره

شبنم میاد رو گلها غصه می ره زدلها

وقتی که گل وا می شه خنده میادرو لبها

بچه ها جون خدا به ما هدیه داده فروردین اردیبهشت و خرداد .

خدایا همیشه سلامت و شادش نگه دار قلب

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد