آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

coopolpa

خاطرات عید 92

روز 28 اسفند تا 10 شب سرکار بودم اما با انرژی و با هزار تا امیدو آرزو که یه چند روزی حسابی با دخترکم حال می کنم ... اونجوری که دلم می خواد صبح ها تا هر وقت دلمون خواست با هم می خسبیم بعد براش یه صبحونه مفصل درست می کنم تا نوش جونش بشه و لباسهای خوشگلش را که با کلی ذوق خریده تنش می کنم و با هم می ریم عید دیدنی و حسابی با هم خوش می گذرونیم از تصور تک تک با هم بودن ها ته دلم قنج می رفت و انرژیم را دوبرابر می کرد که کارهای عید را  هر چه زودتر انجام بدم. کارهای خونه تکونی و خرید را خیلی زود شروع کردم و به موفع هم کارها تموم شد اما نمی دونم یه دفعه چی شد!!! صبح 29 ازخواب بیدار شدیم و حموم عیدمون را رفتیم حسابی شستمت . لپهای گردت مثل گل انار...
20 فروردين 1392

جشن تولد رژینا

چند روز پیش زندایی مژگان زنگ زد و ما را برای تولد رژینا دعوت کرد وقتی بهت گفتم حسابی خوشحال شدی چون عاشق تولد وکیک و قر دادنی ... توی راه خیلی خوشحال بودی و همش تولد تولد می خوندی انقدر شادمانه دورخودت می چرخیدی و می رقصیدی که لذت دنیا را می بردم . تو کل تولد تو رژینا فقط می رقصیدین و تا اهنگ خاموش می شد جیغتون می رفت رو هوا !!! یه موضوعی که بارم خیلی جالب بود این بود که عین آدم بزرگها خودت را با رژینا مقایسه می کردی  مثلا وقتی رژینا می چرخید و پیرهن خوشگلش عین سیندرلا می رفت رو هوا تو هم همین کار را می کردی و تازه اعتراض می کردی که چرا پیرهنت مثل رژینا نمی ره رو هوا ! یا به موهای گوجه رژینا با یه حالتی نگاه می کردی و بعد دست رو موها...
25 بهمن 1391

افاضات جدید پرنسس زیبا

هر هفته با خودم می گم که حالا ارنیکا جونی دیر خوابیده پس حتما این جمعه می تونم تا ساعت ١٠ صبح یا نه حداقل ٩ بخوابم اما امان امان !!! راس ساعت ٧:٣٠ از خواب بیدار می شی و تند تند منو بوس می کنی و قیافه من ارنیکا : ماما ناناز چشاتو با کن ممین هبا روشنه اوشید اومده بیدا شو صبح به خیر .چشاتو کم با نتن زیهاد با تن  ( مامان ساناز چشماتو باز کن ببین هوا روشنه خورشید اومده بیدار شو صبح به خیر .چشماتو کامل باز کن )   ارنیکا : ماما بپل پوپول من بیا اوشلت اونم  مواتو دونه اونم . گوشباله بندازم . آلالشت بتنم . لات برات بزنم بلیم با هم نانای اونیم .( مامان تپل مپل من بیا خوشگلت کنم موهاتو شونه کنم. گوشواره بنداز...
24 بهمن 1391

روزانه های من و تو

هنوز از اولین دیدارت تو بیمارستان از شنیدن صدای گریه ات و شیر دادنت و اولین خندت پیدا کردن دستات غلت زدنت نشستنت راه رفتنت و ... خیلییییییی نگذشته ! پس چرا من دلم برای تک تک لحظه هاش انقدر تنگ شده ! چرا باتمام وجود دلم می خواد اون روزا برگرده ! چرا انقد خودخواه شدم که همش می گم کاش یواش یواش بزرگ بشی ! چرا من دوست دارم از صبح تا شب فقط با تو بازی کنم و بخندم وازت سیر نمی شم ! و چقدر بچگیت و پاکیت و سادگیت را دوست دارم . چقدر وقتی با تمام وجود منو برای تشکر بابت دادن شکلات می بوسی و چشمات برق می زنه دوست دارم ! وقتی با یه آهنگ رویایی ابی از خود بی خود می شی و انقدر با احساس دور خودت میچرخی و می رقصی که انگار تمام دنیا مال توست و تا صد بار هم ...
4 بهمن 1391

شیطنت های ارنیکا عسلی

چند روز پیش مشغول بازی بودیم که زنگ خونه به صدا در اومد . با شنیدن صدای زنگ عین فرفره از جات می پری وقتی تو آیفون نگاه کردم دیدم بابا ولی ! با شنیدن اسمش چشمات عین گربه ای که گوشت می بینه برق زد و جلوی در وایستادی و بلند بلند بابا بابا می کردی ...بابا ولی را خیلی دوست داری یه علاقه خاص که احساس می کنم از خودم بهت منتقل شده  اون شب حسابی آتیش سوزوندی و کلی خندیدی امااااا یه دفعه شیطنت گل کرد و یه تخمه کدو کردی تو بینی مبارکت هی وای من !!!!!! من و بابا حسابی هول کرده بودیم . به ذهنم  خطور کرد که فلفل بیارم تا تو سرفه کنی و تخمه از بینیت بزنه بیرون !!! فلفل را بابا انقدر نزدیکت گرفت که رفت تو چشمت !!!! الهی بمیرم برات چشمای کوچولوت خی...
28 دی 1391

اگر می دانستم ...

اگر میدانستم...   اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که ... اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم « دوستت دارم » و نمی‌پنداشتم، تو خود این را می‌دانی! همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد. کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری . مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: « مرا ببخش »، « متاسفم »، « خواهش می‌کنم »، « ممنونم » و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن! هیچکس ت...
28 آذر 1391

30 ماهگیت مبارک

عزیز دلمممممممم ٣٠ ماهگیت مبارک . تو یک ماه گذشته به طور حیرت آوری حرف زدنت خیلی قشنگ و کامل شده طوری که همه را متعجب کردی دایره لغاتت خیلی گسترده شده اما بسیار هم غلط و غلوط حرف میزنی که آدم دلش می خواد دستش را بزار رو شکمش و هرهر با صدای بلند بخنده از بس فرهنگ لغات متفاوتی داره یه چیزی تو مایه های زبون کره ای و ترکی قاطی انقده قشنگ وبامزه که هر آن دلم میخواد با تمام قوا بغلت کنم و تودستام فشارت بدم بعد تو هم جیغت در بیاد که اه چقد منو بوس می کنی !!! چرا منو فشار می دی ؟؟؟ فرهنگ لغات ارنیکا جونی ناناز = ساناز  بابا بییی = بابا ولی ببه با کسره = سپیده ننا یا فتحه = شهناز دوشی = گوشی موبایل چچ با کسره = کیک ( ای...
16 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد