خاطرات عید 92
روز 28 اسفند تا 10 شب سرکار بودم اما با انرژی و با هزار تا امیدو آرزو که یه چند روزی حسابی با دخترکم حال می کنم ... اونجوری که دلم می خواد صبح ها تا هر وقت دلمون خواست با هم می خسبیم بعد براش یه صبحونه مفصل درست می کنم تا نوش جونش بشه و لباسهای خوشگلش را که با کلی ذوق خریده تنش می کنم و با هم می ریم عید دیدنی و حسابی با هم خوش می گذرونیم از تصور تک تک با هم بودن ها ته دلم قنج می رفت و انرژیم را دوبرابر می کرد که کارهای عید را هر چه زودتر انجام بدم. کارهای خونه تکونی و خرید را خیلی زود شروع کردم و به موفع هم کارها تموم شد اما نمی دونم یه دفعه چی شد!!! صبح 29 ازخواب بیدار شدیم و حموم عیدمون را رفتیم حسابی شستمت . لپهای گردت مثل گل انار...
نویسنده :
مادر خانومی وآقای پدر
10:01