روزانه های من و تو
هنوز از اولین دیدارت تو بیمارستان از شنیدن صدای گریه ات و شیر دادنت و اولین خندت پیدا کردن دستات غلت زدنت نشستنت راه رفتنت و ... خیلییییییی نگذشته ! پس چرا من دلم برای تک تک لحظه هاش انقدر تنگ شده ! چرا باتمام وجود دلم می خواد اون روزا برگرده ! چرا انقد خودخواه شدم که همش می گم کاش یواش یواش بزرگ بشی ! چرا من دوست دارم از صبح تا شب فقط با تو بازی کنم و بخندم وازت سیر نمی شم ! و چقدر بچگیت و پاکیت و سادگیت را دوست دارم . چقدر وقتی با تمام وجود منو برای تشکر بابت دادن شکلات می بوسی و چشمات برق می زنه دوست دارم ! وقتی با یه آهنگ رویایی ابی از خود بی خود می شی و انقدر با احساس دور خودت میچرخی و می رقصی که انگار تمام دنیا مال توست و تا صد بار هم ...
نویسنده :
مادر خانومی وآقای پدر
15:28