آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

coopolpa

مروارید های پنجم وششم پرنسس کوچولو

به نام خدای خیلی مهربون که  درد دخترم را آروم می کنه سلام سلام باهزار تا بوسه   باز هم دندون ...........  موبارک ... موبارک دندون پنجم شما جیگر خانوم هم روز ۳۱فرودین دراومد و مامان ساناز با دیدنش کلی کیف کرد ،چون خیلی برام غیر منتظره بود ..... از سرکار که اومدم همینطوری که داشتم باهات بازی می کردم  و می خندوندمت ...دیدیم به به یه مروارید کوشولو ناز پایینت دراومده و مثل یه نقطه می مونه ....آخ که چقدر نازه دندون عسل خانومم مژده .....مژده یه دندون کوشولو دیگه آن هم از بالا دوم اردیبهشت زد بیرون ونخودچی منو راحت کرد .. شبی که این دندونت می خواست در بیاد خونه مامانی&n...
20 ارديبهشت 1390

مروایدهای سوم چهارم خوشگل خانوم

به نام خدا ، خدایی که حتی به فکر دندونای دخمل من تو این دنیای بیکران هست ..... ممنونم  خدای خوبم هوراااااااااااااااااا بالاخره بعد از چند روز تب دو تا دندون های  بالای دخترم در اومد .... مرسی خانومی من خیلی اذیت شدی ،اما مثل همیشه می خندیدی و صبور بودی . اولین دندون بالات روز اول فروردین ۹۰دراومد  مو با رک دومین دندون بالات هم یکی دو روز بعدش دراومد . یه کوچولو لاغر و ضعیف شدی ، به مامان ساناز خیلی سخت گذشت و خسته شد اما خدا را شکر که عید بود و من پیشت بودم چون فقط دلت شیر می خواست بخوری کنجد من ... منم حسابی از شما شاهزاده خانوم پذیرایی کردم که هر چی راحتر این مرحله مهم از زندگیت را پشت سر بزاری  ...
20 ارديبهشت 1390

خدا راشکر

         خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند. این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم .     خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم. این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم .     خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم. این یعنی من توانائی شنیدن دارم .     خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.این یعنی من خانه ای دارم .   خدا را شکر که در پایان روز ...
13 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

عروسکم تازگی ها این لالایی را خیلی دوست داری و با این ترانه خوابت می بره .... عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده عروسک من          چشماتُ وا کن            وقتی که شب شد             اون وقت لالا کن ...
4 ارديبهشت 1390

بازی های مناسب کودکان زیر یک سال

سلام ستاره خانوم خونمون امروز برات چند تا بازی که به تقویت هوش وذهن شما وهمچنین سرگرمی شما کمک می کنه را می زارم...چرخ چرخ عباسی ، چه کیفی داره بازی     یک تا چهار ماهگی در این سن نوزاد شما صدا و رنگ را کشف می کند. از آنجا که نوزاد هنوز نمی تواند به درستی چیزی را به دست بگیرد، برایش جغجغه ای بزرگ با دسته ای بلند و با سه چهار کره قرمز، آبی و سبز بخرید. چرتکه های رنگی قابل آویختن به گهواره یا کالسکه و غیره او را خوشحال می کند، می توانید عروسک های کوچکی به شکل حیوانات را که از پلاستیک یا کائوچوی قابل شستشو ساخته شده است، به گهواره کودک بیاویزید.( قابل شستشو از این نظر که طفل به زودی آن ها را به دهان خواهد ب...
30 فروردين 1390

شب بخیر کوچولو

صداي مادر،‌ لطيف‌ترين و گرم‌ترين و دوست‌داشتني‌ترين صداهاي جهان براي بچه‌هاست. گنجشك، لالا سنجاب،‌ لالا آمد دوباره مهتاب، لالا لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي گل زود خوابيد مثل هميشه قورباغه، ساكت خوابيده بيشه لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي جنگل، لالالا بركه، لالالا شب بر همه خوش تا صبحِ فردا لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي لالا،‌ لالايي، لالا، لالايي سلام سلام به حبه انگورم ،شاتوتم ،گوجه سبز خوشمزم ........ وا...
30 فروردين 1390

نه ماهگی پر ماجرا

پرنسس کوچولوی خونمون ۹ ماهه شد آرنیکای خوشگل مامان ساناز الهی که من قربون اون شکل نازت برم وقتی که بهت می گیم موش شو انقدر بامزه اون صورت کوچولوت را موش می کنی که آدم دلش می خواد قورتت بده .... خوردنی من ...مامان شهناز که ازته دلش ذوق می کنه وجیغ می زنه وقتی موش میشی ،تو هم خوشت می یاد وتند تند براش موش می شی تازگیها یاد گرفتی با کمک مبلها سرپا می ایستی و به پهلو قدم برداری الهی فدای اون قدم برداشتنات بشم دوتا مروارید خوشگل دیگه هم درآوردی که  بینشون هم فاصله است و خاله ودایی کلی بهت میخندن یه جوری به به و بابا  می گی که آدم دلش ضعف می ره من و خاله سپیده هم هر وقت تو شرع می کنی می گی بابابابابابابابابابا...
30 فروردين 1390

نه ماه تو دلی

به نام خدای مهربون ....خدای نی نی تو دلی ها وروجک خانوم از روزی که اومدی تو دلم انگار زیر وروم کردی .....   خیلی زود همه چیز تغییر کردی سیستم بدنیم ، هیکل نازم ، حالت تهوع ها شروع شد و میل من به غذا خوردن من  خیلی کم شد آخ آخ تهوع های صبح موقع سرکار رفتن را که نگو...!! همش دعا می کردم خدایا به مسافرهای تو مترو رحم کن من توی مترو بالا نیارم طوری بالا می آوردم که تمام صورتم کبود و خون مردگی می شد انگار که یه کتک حسابی خوردم ،کلا کار وزندگی یه جورایی تعطیل شده بود اما خوب خوش می گذشت کلی همه تحویلم می گرفتن   منم تپل بامزه شده بودم وکلی خودم دوست داشتم ..  مخصوصا وقتی از کنار آیینه رد می شدم سر تا پا خودم نظاره می ک...
29 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد