آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

coopolpa

معجزه آفرينش

1389/11/30 14:35
381 بازدید
اشتراک گذاری
  • به نام خدای مهربون ، خدایی که از  روح خودش به یه نقطه کوچولو توی این جهان هستی
  •  توی این بیکران جان و روح بخشید و بهش زندگی عطا کرد ...............
  •  
  • ارنیکا می دونی این یعنی چی ؟ تو یه ذره معلق و بی ارزش بودی ..... !که نمی دونم چی بودی؟ کجا بودی اصلا ؟ داشتی چه کار می کردی؟ هیچی را نمی دونم ......؟!
  •  
  •  می دونم که بودی اما خیلی بی ارزش ........ که با محبت و ارداه خدای بزرگ ومهربون و انتخاب خودت  یه دفعه همه چیز عوض شد همه چیز قشنگ و باارزش شد و معنی پیدا کرد و تو معنای وجود یگانه هستی شدی آن خدای مهربون از روح پاک خودش و از وجود نورانیش در تو تابید و تو ظهور کردی ......... ومعجزه خلقت پدید اومد، معجزه ای خیلی بزرگ در دنیای آفرینش.
  •  
  •  خدا اول به تو یه قلب کوچولو داد كه ضربانش براي من قشنگترين و هيجان انگيز ترين صدا تو اين دنياي زيبا بود ،اندازه قلب خيلي كوچيكه اما وسعتش به اندازه يه دريا كه نه بزرگتر از آنه ...... و بعد كم كم اعصاب ومغز و اندامهاي تو بوجود اومدن كه چه زيبا بود حس كردن رشد تو خيلي خيلي حس قشنگي بودو من  هميشه براي ديدنت از آن تلوزيون كوچولو با ان تصويرهاي نامعلومش لحظه شماري مي كردم انقدر قشنگ بودي كه دلم مي خواست با تمام وجود فرياد بزنم وگريه كنم و واقعا هم اشك از چشام سرازير مي شد ....
  •  
  •  درست مثل يه تصوير ذهني از موجودي كه هيچ وقت تا حالا نديدمش و نمي دونم كيه ؟ اما حالا كه تو وجودمه از همه دنيا بيشتر دوسش دارم و براي سلامتي و آرامشش همه كاري مي كنم انقدر صبح تا شب تو  سايت وكتاب مي گردم كه بهترين ها را براي تو فراهم بيارم به خاطر اينكه تو منو به عنوان مادرت انتخاب كردي .......مرسي از انتخابت كوچولوي من

نی نی گولوی من حالا می خوام ازآن موقعی که تو دلم مامانی بودی .......تعریف کنم وای که چه روزهای قشنگی بودی بهترین خاطرات همه زندگیم ..

خیلی زود فهمیدم که تو وروجک تو دلمی ؟! اوالیش خیلی دستشوییم می گرفت یه بیبی چک گرفتم ودیدم بله موبارکه ...دست ...هورا ... به بابایی گفتم:خیلی باورش نشد اونم یه بیبی چک خرید که جواب را منفی نشون داد ومن اصرار اصرار که دوباره تست کنیم که این دفعه با دقت بیشتر تست را انجام دادیم وجواب ؟ اگه گفتی ؟ بله            مثبت بود

البته با عرض شرمندگی من یه ذره کوچولویی ناراحت شدم چون دوست داشتم تو شرایط مساعد تر تو را داشته باشم اما ؟ نمی دونستم که این لحظه بهترینه

 واما عکس العمل بابایی

 خیلی خوشحال شد ،من گفتم آخه ما که جا نداریم کجا بخوابه گفت : همین جا بین خودمون (همون هم شد!) چه جوری دگه بریم مسافرت ؟ خوب بچمون هم می بریم (۲ماهگی بردیمت ) ........ای بابا چقدر هم راحت به همون راحتی که بابا جونی می گفت .

به اولین نفری که گفتم: مامانی بود بعد هم به خاله سپیده آن هم اسم تورا باقالی خشکه گذاشته بود چون به دلیل تهوع زیاد نمی تونستم غذا بخورم ما هم می گفتیم تو آخرش مثل باقالی خشکه می افتی پایین ، بابا ولی هم خیلی خوشحال بود در عرض یک روز به همه گفته بود ؟!!!و همه جا را پر کرده بود مامان مولود اینها هم خیلی خوشحال شدن آوا از خوشحالی گریه کرد و.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد