آرنيكاآرنيكا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

coopolpa

این روزهای یکی یه دونه 14 ماهه

1390/6/20 12:39
472 بازدید
اشتراک گذاری

امروز دقیقا 14 ماه از اولین دیدار من وتو می گذره ... اما عشق مادر به فرزند هیچ وقت به روز مرگی نمی افته و برای آدم عادی نمی شه که هیچ بیشتر هم می شه.

این روزها من و تو خیلی روزهای قشنگی رابا هم سپری می کنیم و انگار تو بعد از یکسالگیت یه دفعه یه جهش عظیمی به مستقل و بزرگ شدن داشتی و این برای من خیلی قشنگه دیدن لحظه به لحظه بزرگ شدنت

از اخبارهای آرنیکایی در 1 ماه پیش از این قرار است که :

یکی از قشنگترین رخ داد این ماه راه رفتن تو بود که حسابی قند تو دل من و همه آب کرد ... خیلی زود راه نیفتادی اما به موقع راه افتادی و کج و کوله هم هیچ وقت راه نرفتی ... موقع راه رفتن خیلی با احتیاط راه می ری و یکی می گه عین مستهایی ...یکی می گی عین اردک راه می ری یا مثل پنگوئن هههههه اما به نظر من یه دختر کوچولو بامزه ای که دو تا دستهاش را باز می کنه و می گیره جلوش و پاهاش را به اندازه عرض شونه باز می کنه و آرام و با اطمنیان با چشمهایی پر از شوق و حس اعتماد به نفس قدم برمی داره

وقتی باهات حرف می زنم عین آدم بزرگ ها نگام می کنی و کاملا متوجه حرفهام می شی و البته خیلی هم دختر حرف گوش کنی هستی ها

کرم صورتت را برمی داری و به صورت و دستهات می زنی یا می خوای به صورت من بزنی ...قرتی

تاز گیها یاد گرفتی که بری پشت من قایم بشی و با من قایم موشک بازی کنی

به محض اینکه گل سر یا کلاه می زارم سرت فوری برش می داری ومی دی دستم عصبانیوای منم عصبانی می شم بددددددد

وقتی می ریم بیرون از خونه چشمت فقط به آسمون و این طرف اون طرفه و  به صورت ماهرانه ای یه جوجو پیدا می کنی و می گی جو جو ومن هر چی نگاه می کنم جوجو را پیدا نمی کنم اما تو انقدر با اون انگشت کوچولوت به جوجو اشاره می کنی که من بالاخره جوجو را پیدا می کنم . روی لباست یا تو کتاب هر کجا عکس یه حیوان ببینی می گی جوجو و هزار بار هم تکرا می کنی و اون عکس را صد هزاربار بهمون نشون می دی در کل عاشق هر گونه از حیوانات و جانورانی بر عکس من

کار با وسایل را یاد گرفتی و تلوزیون و وی سی دی را خاموش روشن می کنی

محسن شعر حسنی را برات می خونه و می گی حسنی می یای بریم حموم تو هم می گی نه!!!

سرتو می خوای اصلاح کنی نه !!! وآقای پدر هم کلی از خودش ذوق در می کنه برات شیطونک

دیروز با هم رفتیم پارک و تو برای اولین بار با پاهای خودت تو پارک قدم می زدی و حسابی از این کار ذوق می کردی چون دیگه مجبور نبودی تو بغل من باشی و من هر جا که دوست دارم ببرمت و این تو بودی که تصمیم می گرفتی بری تاپ سوار بشی یا سرسره هههه... تازه کلی هم اصرار داشتی که خودت کالسکه را به جلو هل بدی  من هم انصافا از این مستقل شدن تو هم خوشحال بودم و با راه رفتن تو و دیدن قدم ها و لبخندت انگار یه چیز خیلی قشنگ بدست آورده بودم یه چیزی فراتر از خرید لباس و ... که خوشحالم می کنه یه خوشحالی که با هیچ خوشحالی تو دنیا نمی شه مقایسه کرد

د

یه عروسک کچل داری که مال بچگی های خاله سپیده بوده و اسمش هم زشت هست  اون با یه عشقی بر می داری و می چسبونی به خودت که انگار گران ترین اسباب بازی دنیا را داری ...بهش غذا می دی ... میمی می دی و ناز و بوسش می کنی .(واقعا راسته که مهم نیست اسباب بازی بچه چی باشه مهم اینه که بچه اونو دوست داشته باشه و باهاش ارتباط برقرار کنه )قربون اون مهر مادریت برم که تو وجودته

واقعا خیلی باهوشی ومن خیلی وقتها از سرعت یادگیریت چهار شاخ میمونم هههههههه وقتی داشتم برات با عروسکهای انگشتی نمایش اجرا می کردم تو خیلی بامزه عروسکها را ازدست من در آوردی و انگشت اشارت را آوردی جلو که عروسک ها را تو دست تو بکنم که خودت با اونها نمایش اجرا کنی خدایاااااااااااااااااااااااااا من که دهن باز بودم جالبش اینجا بود که انگشتت را دقیقا مدل انگشت اشاره من کرده بودی منم که ندید بدید برات سریع اسفند دود کردم

وقتی می برمت حموم لیفت و شامپو بدنت را برمی داری ... و شامپو روی لیفت می ریزی ( البته من در شاکمپو را بستم  ) بعد بهت می گم ارنیکا نی نی را بشور عروسک هایحمومت را برمی داری و شروع  می کنی به لیف زدنش

تو خونه مامان شهناز اینها فقط تو بالکن هستی که گربه ها و جوجوها را ببینی .

عباس و بابا ولی را با این که خیلی هم نمی بینی اما بینهایت دوست داری و جات روی شکم بابایی و مدام میمیش را می کشی دههههههههههه

تو این ماه برای اولین بار به اصفهان و قمصر و نطنز وابیانه رفتیم و به تو گوگولی من خیلی خوش گذشتاما انصافا با یه بچه نو پا فر خیلی سخته مخصوصا با همسرانی مدل آقای ما که تو بچه داری خیلی همراه نیستن و کمک نمی کنن ..... خیلی این سفر منو خسته کرد اما فدای یه تار موت ارزش این همه ذوق و خنده تو را داشت

خیلی چیزها هست که دلم یم خواد بنویسم اما نمی دونم چرا حسش نیست ... خیلی تنبلم ها نهههههههههه !

دوست دارم اندازه تموم ستاره ها که نه کمه به وسعت آسمون نه بازم کمه به اندازه هر چی دوست داشتنه

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مدرسه ی مامان ها
20 شهریور 90 12:24
سلام مامان عزیز دیروز یکی از مامان ها مطلبی رو توی مدرسه مطرح کرده که دوست داریم نظر شما رو هم درباره ی اون بدونیم منتظر حرف های شما هستیم
مدرسه ی مامان ها
20 شهریور 90 12:33
سلام مامان عزیز دیروز یکی از مامان ها مطلبی رو توی مدرسه مطرح کرده که دوست داریم نظر شما رو هم درباره ی اون بدونیم منتظر حرف های شما هستیم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به coopolpa می باشد