نه ماهگی پر ماجرا
پرنسس کوچولوی خونمون ۹ ماهه شد
آرنیکای خوشگل مامان ساناز الهی که من قربون اون شکل نازت برم وقتی که بهت می گیم موش
شو انقدر بامزه اون صورت کوچولوت را موش می کنی که آدم دلش می خواد قورتت بده ....خوردنی من ...مامان شهناز که ازته دلش ذوق می کنه وجیغ می زنه وقتی موش میشی ،تو
هم خوشت می یاد وتند تند براش موش می شی
تازگیها یاد گرفتی با کمک مبلها سرپا می ایستی و به پهلو قدم برداری الهی فدای اون قدم
برداشتنات بشم
دوتا مروارید خوشگل دیگه هم درآوردی که بینشون هم فاصله است و خاله ودایی کلی بهت میخندن
یه جوری به به و بابا می گی که آدم دلش ضعف می ره من و خاله سپیده هم هر وقت تو شرع می کنی می گی بابابابابابابابابابا همینجوری هم مثل زنبور پشت سر هم،ماهم می گیم ماماماماماماماما وتوهم با تعجب به ما نگاه می کنی و ماکلی می خندیم.
تازه خانومی کلی هم برای خودت رقاص شدی ودست می زنی وشعر می خونی و نانای می کنی خلاصه خودت برای خودت گروه ارکستی تشکیل دادی که نگو و نپرس
وروجك مامان چهار دست و پا هم عین فرفره می ری و من باهات ببعي بازي مي كنم وتو هم یه لذتی می بری و سرعتت تندتر می کنی موش نخوردتت ....موش موشی من