در جستجوی یه مهد خوب
این روزها خودم نیستم ساناز نیستم دیگه اون دختر شیطون و خندون که هر جا می رفت عین یه بمب مجلس را می ترکوند ازش خبری نیست اون دختری که کلی تو حموم می موند و انواع و اقسام ماسکهای مو و لوسیونها را امتحان می کرد کو کاش می شد آدم یه روز بره مرخصی و از همه چیز آزاد بشه . کاش زندگی دکمه استوپ داشت وما مجبور به بدو بدو نبودیم و یه کم استراحت می کردیم خیلی خسته ام ...خیلی حس می کنم تو این دنیا هیچ کسی را ندارم و تنهای تنهام خیلی تنهااااااااااااااااااااا بنا به یه شرایط خاص مجبورم دختر قشنگتر از برگ گلم را بزارم مهد و در تکاپو و تحقیق از این مهد به اون مهدم ... تو اولین مهدی که دیدم خیلی از مهد زده شدم و واقعا محیط اونجا برام ...
نویسنده :
مادر خانومی وآقای پدر
14:09